نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
عضو هیأت علمی دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی- دانشگاه شهید بهشتی
چکیده
جان استوارت میل، فیلسوف معروف مکتب کلاسیک در کتابی با عنوان اصول اقتصاد سیاسی در سال 1848 میلادی، الگوی ریکاردو و قوانین اقتصادی طبیعی توزیع آن را به چالش کشید. در همان سال، یک بیانیه بسیار متفاوت ولی قاطع توسط کارل مارکس و فریدریش اِنگلس تحت عنوان مانیفست کمونیست انتشار یافت که در آن از عملکرد نظام سرمایهداری بشدت انتقاد شد و از کارگران صنعتی در کشورهای سرمایهداری اروپایی خواسته شد تا متحد شوند ودست به انقلاب سوسیالیستی زنند و با سرنگونی حکومتهای این کشورها، کارخانجات سرمایهداران را مصادره کنند.
مارکس و اِنگلس در نیمة دوم دهة 1800 میلادی به بررسی کشورهای سرمایهداری در اروپا پرداختند. در این دوران، این کشورها از فقر و محرومیت، گرسنگی و بیکاری و بسیاری مسائل دیگر رنج میبردند و شرایط اقتصادی و اجتماعی آنها مطلوب نبود. در آن شرایط حساس از تاریخ، وقوع انقلاب سوسیالیستی بر ضد حکومتهای سرمایهداری در کشورهای اروپایی بسیار محتمل بود. اما این انقلاب رخ نداد و به جای آن و به مرور زمان وضعیت اقتصادی این کشورها، بویژه انگلیس با معرفی شیوههای جدید تولید- که موجب افزایش چشمگیر تولید گردید- بهتر شد.
در این دوران علم اقتصاد سیر تکوینی خود را طی میکرد. مارکس و انگلس به عنوان منتقدان اصلی نظام سرمایهداری و همچنین معارضان فرانسوی و دیگران مانند «هنری جورج»[1]و «تورستین وبلن»[2]با طرح اندیشههای جدید، مکاتب نوینی را در علم اقتصاد بنیان نهادند. از سوی دیگر، بسیاری از بزرگان علم اقتصاد مانند «لئون والراس»[3]و «آلفرد مارشال»[4] دو تن از دانشمندان مکتب نئوکلاسیک، دانش اقتصاد را مجدداً احیا کردند و بدین ترتیب سیر تکوینی علم اقتصاد ادامه یافت.
[1]. Henry George (1839- 1894).
[2]. Thorstein Veblen (1875- 1929).
[3]. Leon Walras (1834- 1810).
[4]. Alfred Maushall (1842- 1924).
کلیدواژهها